سایبان

سایبان
موهایم را آنقدر کوتاه میکنم تا خاطره انگشتانت را از یاد ببرند ، اما دیری نمی پاید که خاطراتت دوباره می رویند 
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان سایبانی برای آرامش و آدرس farshidmmdi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 ثمین که از رفتن پدر خوشحال شده بود گفت پدربزرگ من چه طوری می خوام ریاضی وفیزیک وزیستو بالا بگیرم. مریم گفت نگران نباش خودم بهت درس می دم ولی قول بده خودت کمک کنی بازیگوشی نکنی دیدتو نسبت به درس عوض کنی و روی درس خوندن متمرکز شی تا بتونی موفق شی ثمین هم به سرعت یک چشم بلند گفت و آن دو با هم قرار گذاشتند  در ترم بعدی برای جبران نمرات فاجعه بار ثمین  با هم درس بخوانند تا شاید اینگونه تلنگری بر ذهن ثمین خورده به خودش بیاید و نمرات قبولی بگیرد .

در ابتدا بعد از ظهرها ساعاتی که در مدرسه حضور نداشتند  ثمین به خانه مریم می رفت و با  هم درس می خواندند . بخش کمی از امکاناتی که در خانه ثمین برایش مهیا بود در منزل مریم وجود داشت و این کار را برای هردو سخت تر می کرد  ولی با وجود تفاوت امکاناتی که برای ثمین پیش آمده بود او خیلی زود با فضای منزل مریم خو گرفت و در آنجا احساس راحتی میکرد  وپدرومادر مریم هم او را به عنوان دوست  صمیمی مریم پذیرفتند و به خاطر ارزشی که برای دخترشان قائل بودند کمال احترام را به ثمین می گذاشتند.

شبی مادر ثمین او راصدا کرد و از او خواست تا از اتاقش به حال رفته تا پدرش چند کلمه ای با او صحبت کند . ثمین به سرعت نزد پدر رفت پدرش روی مبل نشسته بود عینک مطالعه خود را بر چشم گذاشته و مشغول مطالعه روزنامه بود با دیدن ثمین دست از مطالعه کشید و از او درباره درسهایش سوال کرد و ثمین برای او از پیشرفتش و نمرات خوبی که به لطف کمک های مریم گرفت گفت . پدرش اندکی زبان به تحسین او گشود و به او گفت که از نظر اخلاقی درست نیست که تو همیشه مزاحم خانواده دوستت شوی از این به بعد از او دعوت کن که در منزل ما به کارهایتان رسیدگی کنید. ثمین نیز قبول کرد و فردای آن روز موضوع را با دوستش در میان گذاشت . در ابتدا مریم قبول نمی کرد چون خود را در خانه ثمین مؤذب می یافت و دوست نداشت تجملات زندگی آن ها او را بیش از پیش متوجه محرومیت های خانواده خود سازد ولی ثمین با اصرار فروان او را راضی  کرد که گاهی اوقات  بمنزل آن ها بروند ومریم نیز  با اکراه پذیرفت. روز اولی که مریم به خانه ثمین رفت نمی دانست که چه سرنوشتی در آینده منتظر او خوهد بود وگرنه هیچ وقت پایش را آنجا نمی گذاشت.

مریم بعد از ظهر یک روز به خانه  آنها رفت با استقبال گرم پدر مریم و مادرش قرار گرفت. مادر ثمین به مریم گفت که ما همیشه دوست داشتیم شما را ببینیم چون ثمین همیشه از شما تعریف می کند و ما را نیز شیفته ی رفتار و کردار شما ساخته است . مریم با شنیدن این سخنان خجالت حس  رضایت از خود سراسر وجود او را گرفت و در حالی که به گل های قالی چشم دوخته بود در یک جمله کوتاه پاسخ داد (( نظر لطف شماست ))آنها به سرعت به اتاق ثمین رفتند .

ثمین همیشه که وقتی در اتاق با مریم تنها می شد سعی می کرد با پرداختن به صحبت های انحرافی و مطالب غیر درسی ذهن lمریم را منحرف کند  تا بدین سان دقایقی از زیر درس فرار کند اما مریم با زحمت و سماجت او را به درس خواندن و یادگیری مطالب ترغیب میکرد.

    

گاهی اوقات زمانی که مریم ثمین را راهنمایی می کرد  بدون اینکه دوستش متوجه شود به اطراف خود می نگریست به وسایل به امکانات و به همه ی چیزهایی  را که او در حسرت داشتنشان می سوخت چیزهایی که شاید داشتنشان مریم را بیش از پیش موفق می کرد. همه آن هارا در آنجا پیدا می کرد او با خود فکر می کرد چرا ما در آن اوضاع زندگی می کنیم و عده ای دیگر مثل خانواده ثمین اینگونه در رفاه اند چرا مادر من با وجود بیماری بازهم برای کسب درآمدی اندک تا نیمه های شب کار می کند و عده ای اینگونه زندگی کنند ؟ چرا ...... چرا ..... و چرا های که تمامی نداشت و ذهن او را درگیر کرده بود این اتفاق باعث شد  به مرور یک نوع احساس شکوه و شکایت در وی به وجود بیاید اما هرگز آن را با کسی در میان نگذاشت . روز ها از پس هم می رفتند و ثمین پیشرفت زیادی در درس ها نشان میداد و مریم بیش از پیش تصویر ذهنی مثبتی را از خود در ذهن پدر و مادر ثمین ثبت می کرد .  

 


نظرات شما عزیزان:

عرفانه
ساعت12:31---5 آبان 1390
سلام سلام من اومدم ببخشيد يكمي دير كردم مشكل از وبلاگت بود
پاسخ:سلام خیلی خوش اومدی قدم رنجه فرمودین نظر نذاشتی هااااااا?


مهربان
ساعت15:19---4 آبان 1390
درود برشما...
خوشحال میشوم به من هم سری بزنید


مهربان
ساعت15:18---4 آبان 1390
حقیقت انسان به آنچه اظهار میکند نیست بلکه حقیقت او نهفته در آن چیزی است که از اظهار آن

عاجز است، بنابراین اگر خواستی اورا بشناسی نه به گفته هایش، بلکه به ناگفته هایش گوش فرا بسپار
پاسخ: حقیقت امر این است .


moslemjalab
ساعت9:52---4 آبان 1390
سلام داداش فرشید خیلی داستان جالب بود ممنونم از این وبلاگ قشنگت امیدوارم تو این کار خیلی پیشرفت کنی.
راستی شبو روز دنبال همون کارم


moslemjalab
ساعت9:52---4 آبان 1390
سلام داداش فرشید خیلی داستان جالب بود ممنونم از این وبلاگ قشنگت امیدوارم تو این کار خیلی پیشرفت کنی.
راستی شبو روز دنبال همون کارم


moslemjalab
ساعت9:51---4 آبان 1390
سلام داداش فرشید خیلی داستان جالب بود ممنونم از این وبلاگ قشنگت امیدوارم تو این کار خیلی پیشرفت کنی.

راستی شبو روز دنبال همون کارم پاسخ: سلام داداشی خودم ، صفا آوردی قدم رنجه کردی بازم بیا پیشم . من منتظر خبرتم


samane
ساعت21:03---3 آبان 1390
سلام

1-اینجا یه اشتباه تایپی رخ داده لطفا تصحیح کنید

ثمین همیشه که وقتی در اتاق با مریم تنها می شد سعی می کرد با پرداختن به صحبت های انحرافی و مطالب غیر درسی ذهن (ثمین){مریم} را منحرف کند

2-ثمین که از رفتن پدر خوشحال شده بود گفت (پدربزرگ){مریم} من چه طوری ...

در رابطه با کامنت گذار قبلی(مهربان)

عرض کنم چنین دخترایی که با توجه به فقر مالی موفق هستند زیاد پیدا میشه.و من اصولا معتقدم که امکانات کم باعث هدف رسیدن به چیزهای نداشته میشه

به هر حال نباید فراموش کرد که ادم تو محدودیت ها ستاره میشه

با تشکر
سلام به شما سمانه خانم : خدمت شما عارضم که درباره اشتباه تایپی اول عذر مرا بپذیرید به سرعت رسیدگی می کنم . درباره مورد دوم باید عرض کنم که در قسمت دوم داستان که گوشه ای از آن را می خوانید ( مریم با این همه از دوستی با او لذت می برد و همیشه خراب کاری هایش را راست و ریست می کرد و بعد هر دردسری که ثمین به پا می کرد او را زیر بمبارانی از نصیحت ها قرار می داد و به همین دلیل هم از جانب ثمین با اسم پدر بزرگ خطاب می شد .) این لقبی بود برای مریم از طرف ثمین درباره کامنت گذار قبلی هم که من کاملا گیج شده ام و ارتباطش را با شما و داستان نمی دانم . ولی این جمله که آدم همیشه تو محدودیت ها ستاره میشه رو خوب اومدین . هستم تو شوک روزای قدیم ولی هنوزم می کنم شکر اوستای کریم


مهربان
ساعت18:59---3 آبان 1390
سلام دوست جان...

شبتان به خوشی

صبح وقت نشد همه داستان را بخوانم حال فرصت شد که تماش را جز به جز بخوانم

قلمت خییییلی زیباست همچنین قدرت تفکرت...

برایم خیلی جالب بود که شخصیت اول داستانتان یک دختر است آن هم با ویژگی هایی که در این زمان جز فقر در هر دختری دیده نمیشود به طور کل مریم تا این جای داستان کاملا مثبت به نظر میرسد چنین شخصیتی در بین ما دختران امروزی خییییلی کم پیدا میشود ولی شخصیت ثمین به وفور یافت میشود

مایلم هر چه زودتر ادامه داستانت را بخوانم

منتظر قلم سبزتان هستم...


پاسخ فرشید : سلام شب شما هم بخیر و نیکی اولا از حضور شما سپاس فراوان . خوشحالم که داستان مورد قبول واقع شد باز هم به ما سر بزنید .


مهربان
ساعت8:30---3 آبان 1390
سلام صبحتان به خوشی

پاسخ: سلام سپاس از حضورتون ، اگه زحمتی نیس دوست دارم درباره داستان نظرتان را بشنوم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ سه شنبه 3 آبان 1390برچسب:, ] [ 1:5 ] [ فرشید محمدی ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

ای دوست خوش آمدی قدم بر دیدگان من نهاده ای بیا ، بیا اینجا در کنار من بنشین تا دلی سیر به هم بنگریم گپی بزنیم چایی بنوشیم و درد و دل کنیم بیا ...
آرشيو مطالب
امکانات وب
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 67
بازدید کل : 3557
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 47
تعداد آنلاین : 1